دخترم گریه ی تو پشت مرا می شکند
بیش از این گریه نکن قلب خدا می شکند
رحم کن بر دل خود آب شدی از گریه
بغض سر بسته از این حال و هوا می شکند
تا که نشکسته قدت راه برو در بر من
که پس از رفتن من دیده بلا می شکند
باز بوسیدم از این دست که زد شانه مرا
حیف یک روز کسی دست تو را می شکند
تو سیه پوش من و شهر به همدردی تو
حرمت شیر خدا را همه جا می شکند
کودکانت همه در پشت سرت می لرزند
که در خانه به یک ضربه ی پا می شکند
می دوی پشت علی تا که رهایش نکنی
ضربه ای می رسد و آینه را می شکند
بس که دنبال علی روی زمین می افتی
دل جدا سینه جدا شانه جدا می شکند
"من" کیستم؟
این رابطه از نظر اهل عرفان از نوع رابطهء دو موجود که در عرض یکدیگر قرار گرفتهاند ، مثل رابطهء انسان با افراد اجتماع ، نیست بلکه از نوع رابطهء فرع با اصل ، مجاز با حقیقت ، و به اصطلاح خود آنها از نوع رابطهء مقید با مطلق است.
درد عارف ، بر خلاف درد روشنفکر ، انعکاس دردهای بیرونی در خودآگاهی انسان نیست ، بلکه دردی درونی است ، یعنی دردی است که از نیازی فطری پیدا میشود .
روشنفکر از نظر اینکه دردش درد اجتماعی است اول آگاه میشود و آگاهیاش او را دردمند میسازد ، ولی درد عارف از آن نظر که دردی درونی است ، خود درد برای او آگاهی است ، نظیر درد هر بیمار که اعلام طبیعت است بر وجود یک نیاز .
حسرتو زاری که در بیماری است
وقت بیماری همه بیداری است
هر که او بیدارتر پر دردتر
هر که او آگاهتر رخ زردتر
پس بدان این اصل را ای اصلجو
هر که را درد است او برده است بو
درد عارف با درد فیلسوف نیزیکی نیست .عارف و فیلسوف هر دو دردمند حقیقتاند ، اما درد فیلسوف درد دانستن و شناختن حقیقت است و درد عارف درد رسیدن و یکی شدن و محو شدن . درد فیلسوف او را از سایر فرزندان طبیعت ، از همهء جمادات و نباتات و حیوانات متمایز میسازد در هیچ موجودی در طبیعت درد دانستن و شناختن نیست اما درد عارف درد عشق و جاذبه است، آن چیزی است که نه تنها در حیوان ، که در فرشته نیز که جوهر ذاتش خودآگاهی و دانستن است وجود ندارد .
فرشته عشق ندانست چیست قصه مخوان
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
جلوهای کرد رخش دید ملک عشق نداشت
خیمه در مزرعهء آب و گل آدم زد
درد فیلسوف ، اعلام نیازفطرت " دانستن " است که انسان بالفطره میخواهد بداند ، و درد عارف اعلام نیاز فطرت عشق است که میخواهد پرواز کند و تا حقیقت را به تمام وجود لمس نکرده آرام نمیگیرد .
خود از نظرعارف
از نظر عارف آنچه فیلسوف آن را " من " واقعی انسان میشناسد ، " من " واقعی نیست ، روح است ، جان است ، یک تعین است . من واقعی ، خداست . با شکستن این تعین ، انسان خود واقعی خویش را مییابد .
محیی الدین عربی در فصوص الحکم ، فص شعیبی ،میگوید :
حکما و متکلمین در بارهءخودشناسی زیاد سخن گفتهاند ، اما معرفة النفس از این راهها حاصل نمیشود، هر کسگمان برد آنچه حکما در بارهء خودشناسی دریافتهاند حقیقت است ، آماس کردهای رافر به پنداشته است .
یکی از پرسش هایی که از شیخ محمود شبستری در مسائل عرفانی شد که منظومهء عرفانی کم نظیرگلشن رازدر پاسخ آنها به وجود آمد ، پرسش از " خود " و " من " بود که چیست ؟
دگر کردی سؤال از من که " من " چیست ؟
مرا از من خبر کنتا که " من " کیست ؟
چو هست مطلق آمد در اسارت
به لفظ " من " کنند از وی عبارت
حقیقت کز تعین شد معین
تو او را در عبارت گفتهای " من
من و توعارض ذات وجودیم
مشبکهای مشکوش وجودیم
همه یک نوردان اشباح و ارواح
گه از آیینه پیدا گه ز مصباح
آنگاه سخنان فلاسفه را در مورد روح و " من " و خودشناسی اینچنین انتقاد میکند :
و گویی لفظ من در هر عبارت
به سوی روح میباشد اشارت
چو کردی پیشوای خود خرد را
نمیدانی ز جزء خویش خود را
برو ای خواجه خود را نیک بشناس
که نبود دربهی مانند آماس
من و تو برتر از جان و تن آمد
که این هر دو ز اجزای من آمد
به لفظ من نه انسان است مخصوص
که تا گویی بدان جان است مخصوص
یکی رهبرتر از کون و مکان شو
جهان بگذار و خود در خود جهان شو
مولوی گوید :
ای که در پیکار ، " خود " را باخته
دیگران را توز " خود " نشناخته
تو به هر صورت که آیی بیستی
که منم این و الله آن تو نیستی
یکزمان تنها بمانی تو ز خلق
در غم و اندیشه مانی تا به حلق
این تو کی باشی کهتو آن اوحدی
که خوش و زیبا و سرمست خودی
مرغ خویشی صید خویشی ، دام خویش
صدر خویشی ، فرش خویشی ، بام خویش
گر تو آدمزادهای چون او نشین
جملهء ذرات را در " خود " ببین
پس از نظر عارف روح و جان " من " واقعی نیست ، آگاهی به روح یا جان خودآگاهی نیست ، روح و جان مظهری از خود و از من است ،من واقعی خداست ، هر گاه انسان از خود فانی شد و تعینات را درهم شکست و ندید ، ازروح و جان اثری باقی نماند ، آنگاه که این قطرهء جدا شده از دریا به دریا بازگشت و محو شد ، انسان به خودآگاهی واقعی رسیده است ، آن وقت است که انسان خود را درهمهء اشیاء و همهء اشیاء را در خود میبیند و تنها آن وقت است که انسان از خودواقعی با خبر میشود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: کتاب انسان در قرآن شهید مطهری صفحه70
در دفتراول«ص29»مولوی مشخصه انسان اگاه ومومن را بیان میکند انسانی که بیدار است ودرد را احساس می کند مانند کسی است که در هنگام بیماری درد را احساس می کند واگر بیماری احساس درد نداشته باشد دلیل بر فلج بودن سلسله اعصاب آن بیمار می باشد نه اینکه درد وجود نداشته باشد.پس این یک اصلی است که هر آنکس در جامعه درد ی را احساس میکند دلیل بر آگاهی و زکاوت و هشیاری او دارد .آنان که دائم به درگاه خدا مینالند و استغاثه میکنند دلیل بر اینست که دردی را احساس میکنند که مردم غافل از احساس آن عاجزند. و به قول حافظ:
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیم شبی رفع صد بلا بکند
زملک تا ملکوتش حجاب بردارند هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند
آنان که دلباخته مناجات پروردگارند ، حجاب های گوناگون و حتی حجاب های نور از پیش چشمشان برداشته میشود، پس یکی دیگر از رموز و اسرار شناخت استغاثه و مناجات با خداوند است که انسان را از راههای مخصوص خودش در اینصورت هدایت مینماید.
حسرت وزاری گه بیماری است وقت بیماری همه بیداری است
آن زمان که می شوی، بیمار تو می کنی از جرم استغفار تو
می نماید بر تو زشتیِ، گنه می کنی، نیّت، که باز آیم به ره
پس یقین گشت اینکه بیماری ترا می ببخشد هوش وبیداری ترا
پس بدان این اصل را ای اصل جو: هر که را درد است، او، بردست بو
هرکه او بیدارتر، پردردتر هرکه او، آگاهتر، رخ زردتر
گرزجبرش آگهی زاریت کو بینش زنجیر حباریت کو
در دفتر اول (ص37) درباره گریه کردن انسان به خاطر خوف خدا و اینکه چنین اشکی چه قدر ارزشمند است بیان بسیار زیبایی دارد.دراینجا لازم به ذکر است که در کتب حدیث مانند اصول کافی درباره گریه کردن از خوف پروردگار و گریه بر گناهان بسیار تأکید شده است و امامان معصوم ما نیز در مناجانهایشان گریه های طولانی داشتند و گریه های صادقانه یکی دیگر از اسرار و رموز شناخت میباشد.در همین زمینه شهید آوینی بیان جالب دارد:
"گریه، تجلّی آن اشتیاق بی انتهایی است که روح را به دیار جاودانگی و لقائ خداوند پیوند میدهد و اشک آب رحمتی است که همه تیرگی ها را از سینه می شوید و دل را به عین صفا، که فطرت توحیدی عالم باشد ، اتّصال می بخشد..."
شهید آوینی
هر سیل که از خون جگر خواهد خاست در وادی عشق راهبر خواهد خاست
هر خوشدلی که آن زپندار نشست بگری که همه به گریه بر خواهد خاست
عطّار
چون جان ودلم زسیر چون برق شدند مستغرق او زپای تا فرق شدند
این فرعونان که در درونم بودند از بس که گریستم همه غرق شدند
عطّار
چون خدا خواهد که مان یاری کند میل ما را جانب زاری کند
ای خنک چشمی که آن گریان اوست ای همایون دل که آن بریان اوست
آخر هر گریه آخر خنده ای است مرد آخر بین، مبارک بنده ایست
هر کجا آب روان، سبزه بود هر کجا اشک روان، رحمت شود
باش چون دولاب نالان چشم تر تا زصحن جانت بر روید خُضر
در سوگ نبی محفل شادان؟! هر گز
چرخیدن در شهر چراغان؟! هرگز
گیرم که مصادف است یلدا و عزا
لبخند به لبهای مسلمان؟! هرگز
بلندترین شب سال که هیچ، تمام هستی مان به فدای رسول الله
دکتر میثم احمدی
چه زود دیر میشود گاهی دلم دلگیر میشو د گاهی
دلم اسیر تیر تقدیر می شود گاهی
در اوج جوانی، جوان پیر می شود گاهی
دلم عجیب از این زمانه می گیرد
نفس برایم چو زنجیر می شود گاهی
به دلم عشق مهر باطل خورد
و عشق با هوس در گیر می شود گاهی
به سر ز عشق تو فسانه ها دارم
دلم از این زمانه دلگیر می شود گاهی
شب پیش رویای با تو بودن را
و خواب و رویا تعبیر می شود گاهی
و چه زیباست دنیا با خیال تو
و هجرتش رنگ تدبیر می شود گاهی
و دلت چه زود راه باطل رفت
آه چه زود دیر می شود گاهی...
حضرت امام صادق علیه السلام طی روایتی به برخی علائم و مفاسدی که در آستانه انقلاب حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف فراگیر جامعه بشری می گردد اشاره فرموده اند که بسیار قابل تامل هستند: 1. آنگاه که دیدی حق مرده و اهل حق از میان رفتند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ -روضه کافی ،”مرحوم کلینی"،حدیث 7 |