سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادبستان



دیار عاشقان
عاشق آسمونی
کانون مسجد فاطمیه شهید یه
به سوی فردا
دانشجو
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
در سایه سار ولایت
گل رازقی
معارج
زیباترین اشعار عاشقانه معاصر
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
مــــــــــــــبـــــــلِّــــــــــــغ اســــــــلـــام
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
.عاشق خدا .
منتظر
فتوبلاگ حسین کارگر
بلوچستان
کشکول
آسمون آبی چهاربرج
...تـــــــــــــــــــــــــــــا خــــــــــــــــــــــــــدا
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
وبلاگ شخصی حامد ذوالفقاری
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
برلیان
Mystery
ساده دل تنها
شهرستان بجنورد
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
انتظار
چشمـــه ســـار رحمــت
آقاشیر
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
بهانه
صراط مستقیم
برترین لحظه ها
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
جبهه مقاومت وبیداری اسلامی
بصیرت مطهر
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
دریــــــــای نـــور
Note Heart
تنهای93
سارا احمدی
بی پاتوقی
منادی معرفت
جهاد ادامه دارد...
پیامنمای جامع
دوســــتـانــه
دل نوشته
ماتاآخرایستاده ایم
روستای اصفهانکلاته
هدهد
گیسو کمند
شهادت به روز
ارمغان تنهایی
ردِ پای خط خطی های من
دلتنگ احساس تو
ashura.shia.muharram
کوثر ولایت
ღღتنهاییღღ
شــــــهدای روستای مـــکـــی کوهسرخ
بغض تلخ
قرآن آرامش جان
سرزمین رویا
دل نوشته
*×*عاشقانه ای برای تو*×*
گوناگون
فرمانده آسمانی من
پرستاری 91
* ^ــ^ * تسنیم * ^ــ^ *
مرام و معرفت
شهیدان مظلومند
محمدرضا جعفربگلو
صدای دل...
سربازی در مسیر
سه قدم مانده به....
یامهدی
صوفی نامه
دلفین بلاگ
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
ترخون
کانال اخبار انتخابات مجلس
بیانات و سخنان رهبری
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
در آغوش خدا
mystery
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
ऌ عاشق بی معشوق ऌ
گل خشک
اس ام اس
سلام محب برمحبان حسین (ع)
love
نهِ /دی / هشتاد و هشت
بسیج دانشجویی دانشکده علوم و فنون قرآن تهران
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
راه زنده،راه عشق
غزلیات محسن نصیری(هامون)
Hunter
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
شادِ شاد
به یادتم
روان شناسی
دوستانه
تینا!!!!
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
محبین
خیارج سرای من است
جک و لطیفه
یک عاشقانه ی ساده برای من......
عمو همه چی دان
خــــــــــــــــاطــــــــــــره هـــا
دل نوشته های من
عشـق یـعنی یک پـلاک
بهار عشق
نشریه ی دوستی
ده سال اسارت
اخبار هرمزگان - ایران و جهان
رسم عاشقی
فقط خدا
والفجر8
سکوت عاری از صداست.
تینا
ترنم عشق
منتظران مهدی(عج)
بسیج صالحین
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
حسام الدین شفیعیان
نوری چایی_بیجار
آرمان های انقلاب
بیخیال فردا
نیلوفر مرداب
جایی برای خنده وشادی و تفریح
تنظیم خانواده
فــــــقــــــط خــــــدا
کلاه بافتنی
زنگ تفریح
bakhtiyari20
【∂Đιss ℓσνє ℓ
چالش
گیاهان دارویی
ایثار تا شهادت

تهران- ایرنا- مردان هسته ای ایران و در صدر آنان «محمدجواد ظریف» وزیر امور خارجه در این روزها محبوب ترین اند. صفحاتشان در شبکه های اجتماعی پرمخاطب ترین است و خبرهایی که نام یکی از آنها را در تیتر داشته باشد، پربیننده ترین.

شاید به همین خاطر است که سخنان ظریف در جمع محدود پسران دبیرستان «نیکان» دست به دست در شبکه های اجتماعی چرخید. وی روز سه شنبه 21 بهمن در جمع دانش آموزان از تفاوت جایگاه ایران پیش از مذاکرات یک سال و نیم اخیر گفت و اینکه زمانی معامله با ایران مشمول "هزینه حیثیتی" می شد ولی اکنون شرایط به گونه ای شده که تحریم های بیشتر ایران، آمریکا را نزد دوستانش منزوی خواهد کرد.

ظریف به جوانان گفت: باید این توان عظیم را باورکرد. او گفت: خدا به موسی فرمان می دهد: اذهبا الی فرعون انه طغی و قولا له قولا لینا... با او آرام صحبت کن.

وزیر امور خارجه خاطره ای تعریف کرد و گفت: "من دیشب سعادت داشتم خدمت مقام معظم رهبری شرفیاب شوم. پریروز هم ایشان یک بار دیگر محبت کردند. فرمودند منطقی صحبت کنید... دعوا نکنید.»

یک بار یکی از دوستان گفته بود، بعضی وقت ها که ظریف در جلسه با کری صدایش بالا می رود، محافظان سرشان را داخل اتاق می کنند.

دفعه بعد که آقا را دیدم گفتند چرا در جلسه داد می زنی؟ همین جوری لبخند بزن و حرفت را بزن!

ظریف که سخنانش با استقبال جوانان روبه رو شده بود، ادامه داد: و قولا له قولا لینا. این قاعده ما است. میانه روی و اعتدال زاییده اعتماد به نفس است. تندروی زاییده عدم خودباوری.

وزیر امور خارجه، رازی را هم برای جوانان فاش کرد. او گفت هر روز بعد از نماز صبح و نیز پیش از مذاکرات هسته ای شش آیه قرآن را می خواند؛ آیاتی که حتی اگر خواننده آن هم بخواهد خودش را در مهلکه بیندازد خدا مانع خواهد شد.

ظریف از جوانان خواست باور داشته باشند که "تنها قدرقدرت خداست". او گفت: یکی از علما سفارش کرد که از حضرت علی علیه السلام نقل شده است هر کس هر روز این آیات را بخواند، در آن روز هیج بلایی به او نمی رسد. من چند بار که آیات را خواندم، متوجه شدم که همه آن درس توحید است تا این باور در ما ایجاد شود که فقط به خدا تکیه کنیم.

آیاتی که ظریف می خواند به این شرح هستند:


1- قُل لَنْ یُصیبَنا اِلاّ ما کَتَبَ اللهُ لَنا هُوَ مَوْلنا وَ عَلَی اللهِ فَلْیَتَوَّکَّلِ الْمُؤمِنُون.         
سوره توبه- آیه 51

بگو هرگز نرسد ما را مگر آنچه را نوشت خدا بر ما، اوست صاحب اختیار ما و بر خدا توکل کنند گروندگان.


2- وَإِن یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ یُصَیبُ بِهِ مَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ          
سوره یونس آیه 107

و اگر خدا به تو زیانی برساند ، جز او کسی دفع آن نتواند کرد و اگر برای تو خیری بخواهد، هیچ کس فضل او را باز نتواند داشت. فضل خود را به هر کس از بندگانش که بخواهد می رساند و او آمرزنده و مهربان است.


3- وَ ما مِنْ دابَّهٍ فی الْأرْضِ اِلاّ عَلَی اللهِ ر‍ِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلُّ فی کِتابٍ مُبینٍ.        
سوره هود آیه 6

و نیست هیچ جنبنده ای در زمین مگر به خداست روزی او و می داند قرارگاهش و آرامگاهش را به جملگی در کتابی روشن است.

4- وَ کَاَیَّنْ مِنْ دابَّهٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَها اللهُ یَرْزُقُها وَ اِیّاکُمْ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ        
سوره عنکبوت آیه 60

و چه بسیار جنبنده برنمی دارد روزی خود را، خدا روزی می دهد او را و شما را و او شنوای داناست.

 

5- ما یَفْتَحِ اللهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَهٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ.سوره فاطر- آیه 2

 آنچه گشاده گرداند خدا برای مردمان از رحمت، پس نیست بازگیرنده مر آنرا و آنچه را بازگیرد پس نیست فرستنده مر او را بعد از گرفتن او و اوست غالب درست کردار.


6- وَ لَئِنْ سَاَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأرْضَ لَیَقُولُنَّ اللهُ قُلْ اَفَرَاَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ اِنْ اَرادِنیَ اللهُ بِضُّرً هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضٌرِّهِ اَوْ اَرادَنی بِرَحْمَهٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللهُ عَلَیهِ یَتَوَکَلُّ الْمُتَوَکَلُّونَ
                     سوره زمر- آیه 38

و اگر بپرسی از ایشان کی آفرید آسمان ها و زمین را هر آینه خواهند گفت البته خدا. بگو خبر دهید که آنچه را می خوانید از غیر خدا اگر خواست به من خدای ضرری را آیا ایشانند دفع کننده ضررش، یا اگر خواست به من رحمت و احسانی آیا ایشانند بازدارندگان رحمتش. بگو که بس است مر خدا بر او توکل می کنند توکل کنندگان. 


ارسال شده در توسط سرباز

بی قراران را از آن یکتای بی همتا طلب                 چون شود از دشت غایب سیل در دریا طلب

دست خواهش چون صدف مگشای پیش خاکیان    هر چه می خواهد دلت از عالم بالا طلب

اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست                آرزوی هر دو عالم را ازو یکجا طلب

هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید              بستگی ها را گشایش از در دلها طلب

گر زخاک آسودنت آسوده می گردند خلق              تن به خاک تیره ده، آسایش دلها طلب

چشم چون بینا شود، خضرست هر نقش قدم        رهبر بینا چه جویی، دیده بینا طلب

آبرو در پیش ساغر ریختن دون همتی است            گردنی کج می کنی، باری می از مینا طلب

جان وحشی را زخاک تیره دل جستن خطاست       آهوی رم کرده را از باد، نقش پا طلب

عشق آتش دست می بندد دهان عقل را               مرهم این زخم از خاکستر سودا طلب

این جواب آن غزل صائب که سید گفته است            گرتو چون ما طالبی، مطلوب بی همتا طلب

                                                                                      

                                                                                                            صائب تبریزی


ارسال شده در توسط سرباز
پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR در آستانه سالروز شهادت امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی، گزیده‌ای از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی را درباره این شهید بزرگوار، منتشر کرد:
 
 او را از اوایل پیروزی انقلاب می‌شناختم
 
من تقریباً از اوّلین روزهای پیروزی انقلاب این شهید را شناختم. از اصفهان پیش ما می‌آمد، گزارش می‌داد و کمک می‌خواست؛ از آن وقت ما با ایشان آشنا شدیم. او سپس به کردستان رفت و بعد هم در دوران جنگ تحمیلی فعّالیت کرد؛ بعد از جنگ هم که معلوم است. این‌که شما می‌بینید یک ملت، بزرگش، کوچکش، زن و مردش، جوانش، پیرش، امروزیش، دیروزیش، برای ابراز احترام به پیکر این شهید، یک اجتماع عظیم را به وجود می‌آورند - که جزو تشییعهای کم نظیر در دوران انقلاب بود - به‌خاطر همین اخلاص و همین صفاست. خدای متعال دلها را متوجّه می‌کند. ما این را لازم داریم و الحمدلله امروز هم افرادِ این‌گونه داریم.
 
بیانات در دیدار فرماندهان ارتش - 1378/1/25
 
نبوغ نظامی
 
شاید امروز هم بعضی خیال کنند - که عملیاتی مثل عملیات بیت‌المقدّس، فقط یک هجوم انبوه انسانی بود! اینها سخت در اشتباهند. هیچ امواج انسانی، بدون فرماندهیِ قادرِ قاطعِ هوشیار، نمی‌تواند هیچ عملی را انجام دهد. در جنگ نظامی، سازماندهی و عملیات و فرماندهی و تاکتیک و دقّت‌نظر و موقع‌شناسی و دهها عامل در کنار هم، دانش نظامی را به وجود می‌آورد و استعداد و نبوغ نظامی را نشان می‌دهد. این اتّفاق، در عملیات فتح خرّمشهر - یعنی همان عملیات بیت‌المقدّس - روی داد، که همین شهید عزیزِ اخیرِ ما - شهید صیّاد شیرازی - یکی از کارگردانان اصلی این عملیات بود و خودِ او مثل ظهر چنین روزی، از آن‌جا با تلفن با بنده تماس گرفت و مژده پیروزی را داد و گفت سربازان عراقی صف طولانی کشیده‌اند تا بیایند اسیر شوند! ببینید این عملیات چقدر هوشمندانه و قوی و همه‌جانبه بود که نیروهای دشمن احساس اضطرار می‌کردند که برای حفظ جان خودشان بیایند خود را تسلیم اسارت کنند! که در آن روز هزاران نفر از نیروهای دشمن متجاوز - که آن همه با غرور و تکبّر، فریاد سر داده بودند - آمدند دودستی خودشان را تسلیم رزمندگان اسلام کردند!
 
بیانات در دیدار خانواده شهدا - 1384/3/3
 
 شیر همه‌ی بیشه‌ها
 
کشتن کسی مثل «صیّاد شیرازی» خیلی هنر و توانایی و پیچیدگی تشکیلاتی نمی‌خواهد. آدمی از خانه‌اش بیرون می‌آید، سوار اتومبیلش می‌شود و بدون محافظ راه می‌افتد و می‌رود. در این میان اگر دو نفر آدم، نامردانه و مخفیانه و با فریبگری تصمیم بگیرند او را به قتل برسانند، کار ساده‌ای است، والّا اگر می‌خواستند مردانه جلو بیایند، صیّاد شیرازی یک نفری جواب امثال آنها را می‌داد.
 
کسی مثل امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام را هم یک نفر آدم با یک همدست می‌تواند بکشد؛ چون او شیر همه‌ی بیشه‌های مردانگی و شجاعت بود. بنابراین کشتن کسی مثل صیّاد شیرازی، نه دلیل قوّت سازمانی و نه دلیل طرفدار داشتن کسی است. این کار جز خباثت و شقاوت و دوری روزافزون آنها از مردم و ارزش‌ها، چیز دیگری را نشان نمی‌دهد.
 
وقتی مردم به این حادثه، این طور جواب می‌دهند، خیلی چیزهای بزرگ به دست ملت می‌آید. خون شهید حقیقتاً چیز مبارک و عجیبی است. شما ببینید در تشییع شهید صیّاد شیرازی چه اجتماعی تشکیل شد! همه متأثّر بودند و گریه می‌کردند. هیچ کس به خاطر رودربایستی و برای نشان دادن خود نیامده بود؛ همه با یک انگیزه‌ی قلبی آمده بودند.
 
بیانات در دیدار فرماندهان ارتش - 1378/1/25
 
 
 معجزه اخلاص
 
بنده وقتی به تلویزیون نگاه می‌کردم، سیل عظیم و خروشان جمعیت را می‌دیدم. من چند جا این حالت را دیده‌ام که یکی از آنها این‌جا بود. دیدم یک عامل معنوی اثر می‌گذارد و آن، اخلاص است.
برادران عزیز! اخلاص چیز عجیبی است؛ یعنی کار را برای خدا کردن و همان چیزی که مضمون عامیانه‌اش در شعری آمده است: «تو نیکی می‌کن و در دجله انداز». انسان برای خدا کارِ خوب و درست و صحیح بکند و در پی این نباشد که حتماً به نام او ثبت شود و امضای او زیر آن بیاید؛ این بلافاصله اثر می‌دهد. خدای متعال بعد از شهادت این مرد، در همین قدم اوّل، به او اجر داد.
البته خودِ شهادت بزرگترین اجری بود که خدا به او داد؛ چون این طور کشته شدن، برای انسان خیلی افتخار است. بالاخره صیاد شیرازی، یک مرد پنجاه و چند ساله، ده سال دیگر، بیست سال دیگر، سی سال دیگر - که با یک چشم به هم زدن می‌گذرد - از دنیا می‌رفت و از همین دروازه عبور می‌کرد؛ منتها با یک ناخوشی، با یک بیماری، با یک تصادف، یا با یک سکته‌ی قلبی؛ از این حوادثی که دائم اتفاق می‌افتد.
 
بیانات در دیدار فرماندهان ارتش - 1378/1/25
 
 
 حیف بود صیاد بمیرد
 
دو هفته پیش شهید کاظمی پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکی این‌که دعا کنید من روسفید بشوم، دوم این‌که دعا کنید من شهید بشوم. گفتم شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهای مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همه‌تان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزی که خبر شهادت صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایسته‌ی شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتی این جمله را گفتم، چشم‌های شهید کاظمی پُرِ اشک شد، گفت: ان‌شاءاللَّه خبر من را هم به‌تان بدهند!
 
فاصله‌‌ی بین مرگ و زندگی، فاصله‌ی بسیار کوتاهی است؛ یک لحظه است. ما سرگرم زندگی هستیم و غافلیم از حرکتی که همه به سمت لقاءاللَّه دارند. همه خدا را ملاقات می‌کنند؛ هر کسی یک طور؛ بعضی‌ها واقعاً روسفید خدا را ملاقات می‌کنند، که احمد کاظمی و این برادران حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت کشیده بودند.
 
بیانات در مراسم تشییع پیکرهای فرماندهان سپاه  1384/10/21
 
 مرگ تاجرانه
 
بنده از قدیم می‌گفتم شهادت مرگ تاجرانه و مرگ زرنگهاست. آدم همین روغن ریخته را نذر امامزاده می‌کند. انسان جانِ رفتنیِ از دست دادنیِ نماندنی را به گونه‌ای به خدای متعال می‌سپرد؛ در صورتی که این متعلّق به اوست و او بالاخره انسان را می‌برد. بنابراین اوّلین اجری که خدا به شهید داده، خودِ شهادت است؛ یعنی روغن ریخته‌ی او را قبول کرد و هدیه‌ای را پذیرفت و در نتیجه شهید در عالم وجود و تا قیامت، انسان با ارزش و ماندگاری شد.

ارسال شده در توسط سرباز

 من تبرکاً صحبت‌های آیت الله بهجت را که در یک جلسه‌ای که خدمت ایشان بودیم برای ما نقل کردند و فرمودند را به شما بگویم...دو سه سال قبل از وفات ایشان با جمعی خدمت ایشان بودیم. در آن جلسه با اینکه آقای بهجت اهل سخنرانی نبودند و عارف بالله بودند، فرمودند ما در روز قیامت سنگ قبر نداریم. آیت الله باشند یا نباشند، وزیر باشند یا نباشند، وکیل باشند یا نباشند، این‌ها اصلاً ملاک نیست. خیلی حرفهای عجیبی است. ایشان فرمودند اولین سؤالی که در روز قیامت از انسان‌ها می‌کنند این است که کسانی که پدر و مادرشان از آنان راضی هستند دست‌ها بالا؛ اینا بهشت بروند. دوم فرمودند آنهایی که نفعشان به مردم می‌رسد و مردم از وجودشان منفعت می‌برند دست‌ها بالا. این‌ها بروند بهشت.

بعد ایشان فرمودند که گروه سومی که اهل بهشتند کسانی هستند که برای امام حسین علیه السلام با اخلاص یک قطره اشک ریخته باشند؛ این‌ها بروند؛ این‌ها جایشان در بهشت است. 

بعد ایشان فرمودند که گروه چهارم کسانی هستند که عشق به حضرت زهرا  سلام الله علیها دارند و به حضرت زهرا متوسل هستند؛ این‌ها بروند؛ بهشت جای اینهاست.

بنابراین ایشان فرمودند این چهار گروه اهل بهشتند: گروه اول کسانی که پدر و مادرشان از آنان راضی هستند؛ گروه دوم کسانی که نفعشان به مردم می‌رسد؛ گروه سوم آنهایی که برای امام حسین  علیه السلام اشک ریختند و گروه چهارم آنهایی که به حضرت زهرا  سلام الله علیها متوسل هستند. بعد حضرت آیت الله بهجت فرمودند که ملائک به صدا در آمدند و خطاب به خدا ملائک اعتراض کردند و گفتند خدایا!‌ای خدای مهربان! پس این شهدا و جانبازان بهشت نمی‌روند؟ خدا در جواب ملائک فرمودند باید با این‌ها بنشینیم مذاکره کنیم که خدا به شهدا چه مقامی داده است. ...شهدا خودشان تعیین می‌کنند و می‌گویند کجا می‌خواهند قرار بگیرند... در ادامه حضرت آیت الله بهجت دست به دعا شدند و گفتند خدایا!‌ ای خدای مهربان! این آقای خمینی را با خوبان عالم محشور فرما. چرا که خیلی‌ها به برکت ایشان بهشتی شدند؛ یعنی خیلی‌ها به برکت امام رحمت الله علیه بهشتی شدند. به ما هم نصیحت کردند، که حالا این نصیحت عام هست و شامل شما هم می‌شود، ایشان فرمودند مراقب باشید شیطان گولتان نزند و ارزان نخرد شما را.

 

                            سردار سرتیپ پاسدار دکتر نصرالله فتحیان، معاون بهداشت و درمان ستاد کل نیروهای مسلح 


ارسال شده در توسط سرباز

گزارش گونه ای از حادثه سقوط هواپیمای c_120 

 به روایت : علی اصغر کریم، تنها بازمانده حادثه 

      

حادثه غریبی بود حادثه سقوط هواپیما و از آن شگفت انگیزتر زنده ماندن علی اصغر کریم ”مسئول آرشیو فیلم و تهیه گزارشات ویژه خبری سیما“ چند روزی قبل از عملیات شکست حصر آبادان، سرپرستی گروههای فیلمبرداری در این عملیات را به عهده می گیرند. علی اصغر کریم پس از انجام عملیات برای ارسال نوار گزارشها به فرودگاه اهواز می رود، اما هیچ پروازی به مقصد تهران انجام نمی شود چون همه پروازها لغو شده تا اسرای عراقی را به عقب منتقل کنند. شرح ماجرا را از زبان وی می شنویم در همان حالی که ما سرگردان و بلاتکلیف بودیم، دیدیم که یک ماشین آهو وارد فرودگاه شد و گروهی از فرماندهان نظامی، ازجمله تیمسار فکوری، فلاحی، کلاهدوز، نامجو و همچنین جهان آرا همه با سرو وضع خاک آلود از آن پیاده شدند و یک راست به سالن فرودگاه رفتند. 

من یکباره به ذهنم خطور کرد که اینها حتماً می خواهند به تهران بروند، خوب است من هم بروم و از آنها بخواهم تا ما را هم با خودشان ببرند. وسایل را به اخوان سپردم و رفتم پیش تیمسار فلاحی. ماجرا را شرح دادم و گفتم که ما باید هر چه زودتر به تهران برویم. ایشان گفتند: ”مسئله ای نیست“ و بعد روکرد به جمع و پرسید: ”مسا.له ای که نیست؟“ شهید فکوری گفت، ”ماتماس گرفتیم و قرار است یک فرندشیو از تهران بیاید، شما چند نفر هستید؟“ من گفتم، ”دو نفر.“ ایشان همراهان خودشان را شمرد و گفت، ”ما هشت نفریم و دو نفر جا داریم، پس می توانیم شما راهم با خودمان ببریم.“ 

بعد از نماز و ناهار، هر کسی در گوشه ای مشغول استراحت شد من صدای هواپیما را شنیدم. با عجله بلند شدم حدود ساعت5/30 و رفتم مقابل دیوار شیشه ای سالن که مشرف به باند فرودگاه بود، دیدم یک هواپیمای c_120     به زمین نشست و آرام آمد و کنار باند توقف کرد.خیلی تعجب کردم. با خودم گفتم مگر قرار نبود که هیچ پروازی انجام نشود. این هواپیما هم که فرندشیو نیست تا بخواهد فرماندهان را ببرد. حدود بیست دقیقه ای در همین افکار بودم که سر گرد کامران از راه رسید و گفت، ”برادران! تعدادی شهید هست که می خواهیم آنها را داخل هواپیما بگذاریم، اگر می توانید، چند نفر بیابید کمک کنید.“ 

حدود 60یا70 نفر از مجروحین به صف شده بودند تا سوار هواپیما شوند. عده ای هم داشتند تابوتهای شهدا داخل هواپیما می بردند در همین حین یک هواپیمای فرندشیو به زمین نشست و در گوشهباند توقف کرد. وقتی برگشتم دیدم فرماندهان نیستند. از اخوان پرسیدم. پس آنها کجا رفتند. گفت ، ”رفتند سوار هواپیما بشوند.“ 

ما با عجله وسایل را برداشتیم و حرکت کردیم وقتی وارد محوطه بیرونی فرودگاه شدم، یکراست به طرف هواپیمای فرندشیو رفتم. اما وقتی جلوی آن رسیدم، دیدم که در هواپیما بسته است. در همین موقع سرگرد کامران، فرمانده نظامی فرودگاه از پشت سر، ما را صدا کرد. برگشتم و نگاه کردم گفت، ”آقای کریم! آنجا نرفتند، بروید به آن یکی هواپیما“ و هواپیمای 120c_    را نشانمان داد. گفتم، ”مگر قرار نیست با این هواپیما برویم؟! گفت، چرا قرار بود،. ولی خودشان رفتند سوار آن یکی شدند.“ وقتی از پله های هواپیما بالا رفتم و داخل شدم دیدم تیمسار فلاحی کنار در روی صندلی نشسته است. پرسیدم، تیمسار چی شد؟ مگر قرار نبود با آن یکی برویم.“ تیمسار فلاحی سرش را بالا برد و آهسته همراه با اشاره ابرو گفت، ”نه، نه، بیا با همین می رویم.“ من تصور کردم که شاید او مسائل امنیتی را در نظر گرفته است که چنین می گوید. جلوی هواپیما، مقابل تیمسار فلاحی و تیمسار نامجو و کنار کابین خلبان، روی وسایلمان نشستیم. من یک نگاهی به اطراف انداختم. دیدم در وسط هواپیما مجروحین نشسته اند و پشت سرشان هم تابوتهای شهدا را چیده اند و یک نفر مشغول گلاب پاشیدن است. در انتهای هواپیما را نیز به خاطر جنازه های شهدا نیمه باز گذاشته بودند تا جریان هوای داخل زیادتر شود من از روی کنجکاوی برای اینکه ببینیم تا تهران چقدر راه هست، به ساعتم نگاه کردم. ساعت دقیقاً یک ربع به هفت بعد از ظهر روز هفتم مهر بود.اکثراً مشغول استراحت بودند. شهید فکوری که از همان ابتدا سرش را به صندلی تکیه داد و زیپ کاپشن خود را تا روی سینه پایین آورد و در آن سر و صدای زیاد از شدت خستگی به خواب رفت.

هوا تقریباً تاریک شده بود. من نگاه کردم دیدم چراغهای شهر از آنجا معلوم است. با دیدن چراغها فکر کردم که رسیده ایم. لذا شهید فلاحی را صدا کردم و در حالی که به پنجره پشت سر ایشان اشاره می کردم، گفتم، ”رسیدیم، چراغهای تهران معلوم است ایشان برگشتند از پنجره بیرون را نگاه کردند. بعد رو کردند به من و گفتند ، ”هنوز نرسیده ایم. یک مقدار دیگر مانده است.“ من دیگر ساکت نشستیم و چیزی نگفتم. در همین لحظات یک مرتبه چراغهای تخم مرغی داخل هواپیما خاموش شد و همه جا کاملا تاریک شد. چند ثانیه ای طول کشید تا چشمانم به تاریکی عادت کردند. همان لحظه دیدم که شهید فکوری بلافاصله بلند شدند سر و صدای هواپیما همچنان ادامه داشت. ایشان ابتدا ایستادند، سپس رفتند به طرف کابین خلبان و بعد با یک چراغ قوه برگشتند من پایم را جمع کردم تا بتواند عبور کند. ایشان به وسط هواپیما رفتند. در آن قسمت روی دیواره هواپیما دریچه ای بود حدود 50  متر که دو تا در داشت.

ایشان درها را باز کردند و نور چراغ قوه را به داخل دریچه انداختند و دیدم یک سری لوله های مسی مانند لوله های آب کولر و یک سری شیرفلکه داخل آن است. ایشان مشغول دستکاری شیرها بودند که یک مرتبه خلبان از داخل کابین صدا زد، ”چراغ قوه، چراغ قوه من دیدم که چراغ قوه در دست شهید فکوری است و ایشان به آن نیاز دارند. لذا چراغ قوه خودم را که داخل ساک بود وشیشه آن را به خاطر استفاده در منطقه، رنگ آبی زده بودم در آوردم و به شهید فلاحی دادم. گفتم، ”این را بدهید به خلبان.“ شهید فلاحی چراغ قوه را به داخل کابین خلبان رد کرد خدمه ها دائم در تکاپو بودند. بعضی ها از جمله اخوان هنوز در خواب بودند و آنها هم که بیدار بودند هیچ کاری نمی کردند و همین طور ساکت نشسته بودند. شهید فکوری هم ضمن اینکه شیرها را دستکاری می کرد به خدمه فرمانهایی را می داد. در همان لحظه ناگهان برگشت و با عجله به خدمه گفت، ”چرخها را باز کنید، چرخها را بازکنید“ و بلافاصله همراه خدمه به وسط هواپیما رفتند.

صدای ناهنجار موتورها همچنان ادامه داشت و در وسط هواپیما و روی کف آن دریچه دیگری بود که شهید فکوری و بقیه ضمن بازکردن درهای آن شروع کردند به کشیدن یک سری طناب که داخل آن بود. سپس شهید فکوری گفت، ”آن طرف را هم باز کنید.“ در همین فاصله که حدود 2 یا 3دقیقه بیشتر طول نکشید، یک مرتبه دیدم صدای هواپیما شروع به کم شدن کرد و در عرض یکی، دو ثانیه موتورها خاموش شدند و سکوت همه جا را فرا گرفت. ناگهان آن صدای بلند و زیاد تبدیل به سکوتی شد که حتی صدای نفسهای حاضرین را نیز می شنیدیم. در این لحظه شهید فکوری از جلوی ما رد شده و از پشت سر آمد بالای سر شهید فلاحی. سرش را نزدیک گوش ایشان برد و چند کلمه ای صحبت کرد. آنقدر آرام صحبت می کرد که من در آن سکوت محض به هیچ وجه متوجه نشدم که ایشان چه می گوید. چون واقعاً صدایی نبود. هیچ صدایی! تنها صدای صحبت خدمه بود و اصطلاحاتی که میان آنها رد و بدل می شد. صحبت شهید فکوری که تمام شد، شهید فلاحی سرش را بلند کرد و در حالی که به بالا و پشت سر خود (یعنی صورت شهید فکوری) نگاه می کرد، لبهای خود را جمع کرد و دست و سر خود را طوری حرکت داد که می شد این معنی را از آن برداشت کرد که خوب هرچه می خواهد بشود یا مثلاً هر طور صلاح می دانید

 دیگرمن به محض اینکه صدای هواپیما قطع شد و دیدم که هواپیما ساکت و آرام روی هوا شناور است، فهمیدم که دیگر کار تمام است. با هیچ کسی حرفی نمی زدم. نمی دانم شاید واقعاً دست خودم نبود و یا اصلاً متوجه نبودم. فکر می کردم الان می خوریم زمین و همه چیز منفجر می شود. لذا شروع کردم به گفتن شهادتین. بعد از چند ثانیه متوجه شدم نه، مثل اینکه هنوز وقت هست، لذا دو مرتبه شروع کردم به استعفار گفتن تمام این وقایع از ابتدا تا سقوط هواپیما چیزی شاید حدود پنج دقیقه بیشتر طول نکشید.

 البته شاید من با توجه به اوضاعی که وجود داشت نتوانم زمان را صحیح بگویم. به نظرم حدود سه، چهار دقیقه طول کشید. در این لحظه دیگر من هیچ چیز نفهمیدم. ظاهراً همان لحظه هواپیما سقوط کرد. وقتی به هوش آمدم احساس کردم یک نفر زیر بغل مرا گرفته است و بلند می کند و می گوید، ”برو بیرون. برو از آتش فاصله بگیر.“ من نا خود آگاه برگشتم ببینم او کیست. دیدم هیچ کس پشت سر من نیست.

فقط شعله های آتش بود که حدود ده، پانزده متر زبانه می کشید و فریادهای مبهم سوختم سوختم بود که از میان آتش به گوش می رسید. جرقه های آتش بود که مانند یک هیزم خشک در حالسوختن صدا می کرد. من کمی گیج و منگ دور خودم چرخیدم..

هیچی حالیم نبود. دوباره دور خودم چرخیدم و کمی از آتش فاصله گرفتم خیلی عجیب بود، چون ما جلوی هواپیما بودیم و هنگام سقوط هر چه عقب هواپیما بود از مجروحین گرفته تابوتهای شهدا همه ریخته بود جلو. این که من چگونه از میان آنها جان به در برده بودم، خیلی عجیب بود. در هر صورت کمی از هواپیما فاصله گرفتم. یک مرتبه سرمای شدیدی را در وجود خودم احساس کردم، طوری که دندانهایم به هم می خورد همین که سردم شد، دیدم داخل بیمارستان هستم و پرستاران مشغول جدا کردن تکه های سوخته پیراهن از بدنم هستند لحظه ای که به هوش آمدم، اصلاً متوجه نبودم که چه اتفاقی افتاده است. فقط از سوزش بدنم که هنگام جدا کردن تکه های سوخته پیراهن از تنم ایجاد می شد، به خود آمدم.

تمام دهان و حلق و مجاری تنفسی من سوخته و تاول زده بود، طوری که با هر نفس کشیدن تمام درون تنم می سوخت. بعد از چند لحظه به سرفه افتادم. هر چه سعی کردم جلوی خودم را بگیرم، نتوانستم. در آن هنگام چند تکه لخته سیاه از دهانم بیرون پرید و تا حدودی راه نفسم باز شد. بعد هم دائماً از هوش می رفتم و دوباره به هوش می آمدم در ابتدای امر روزنامه جمهوری اسلامی اسم مرا نیز جزو شهدا چاپ کرده بود، به همین خاطر همه گمان کرده بودند من نیز شهید شده ام، اما بعد که فهمیدند در بیمارستان بستری هستم، به دیدنم آمدند

یک وقتی من در صدا و سیمای اصفهان بودم، روزی به یک مرد معلول برخوردم که همسرش نیز نابینا بود و اینها چند بچه نیز داشتند. من آن زمان برنامه ای را از خانواده آنها ضبط و ضمن پخش آن در تلویزیون، از مردم اصفهان برای آنها تقاضای کمک کردم. مردم از همه جهت کمک کردند، به حدی که وضع زندگی آنها کاملاً تغییر کرد و سر و سامان پیدا کردند. در مدتی که من به علت این سانحه بستری بودم، روزی همکارانم گفتند که چند روز پیش آن خانم به مشهد مشرف شده و از امام رضا علیه السلام شفا گرفته است. بعد آن خانم برای همکارانم تعریف کرده بود که زمانی که من شفا گرفتم و چشمانم بینایی خود را به دست آورد، من همان لحظه سرم را بلند کردم و گفتم خدایا برادر کریم زحمات زیادی برای ما کشید و باعث دگرگونی زندگی ما شد، خودت او را حفظ کن.

 وقتی دوستان قضیه را برایمان تعریف کردند، دیدم این واقعه دقیقاً روز بعد از دعای ایشان اتفاق افتاده است و من شخصاً علت این معجزه را در دعای ایشان می دانم  در اواخر مدتی که من در بیمارستان بستری بودم، دیدم یک سرهنگ، همراه همسر و فرزندانش وارد اتاق من شد و در حالی مرا به همراهانش نشان می داد گفت: “ایشان هستند.“ من اول کمی تعجب کردم، بعد ایشان جلو آمد و سلام و علیک کرد. گفت: حقیقت این است که من به زن و بچه ام گفته ام که از این هواپیما فقط یک نفر زنده مانده است، به همین خاطر آنها را آورده ام تا شما را ببینند و ضمناً شما نیز برای ما تعریف کنید که چه اتفاقی افتاده است.“

قبل از اینکه من شروع کنم به تعریف قضایا، ایشان گفتند، ”بگذار اول من خودم را معرفی کنم تا شما راحت تر صحبت کنید پرسیدم، ”شما کی هستید؟“ ایشان گفتند، ”من مسئول یکی از چندین گروهی هستم که علت سقوط این هواپیما را بررسی کرده اند.“ من خیلی متعجب شدم و پرسیدم، ”متوجه شدید علت آن چه بود؟“ ایشان گفتند، ”توضیح آن کمی مشکل است ولی من سعی می کنم طوری بگویم که شما کاملاً متوجه شوید. سپس شروع به توضیح دادن کرد که شما تصور کنید مایک اتوبان چهاربانده داریم. درهر باند این اتوبان یک ماشین قرار دارد. این ماشینها از هر جهت یکسان هستند و نیز چهار راننده وجود دارد که این چهار نفر هم همگی شرایط یکسانی دارند. حالا شما تصور کنید که این چهار ماشین همگی، همزمان، با یک سرعت مشخص، در این اتوبان شروع به حرکت می کنند، اما درست در یک ساعت و یک دقیقه و یک ثانیه و یک لحظه هر چهار ماشین یک نقص مشترک پیدا می کنند و متوقف می شوند. آیا به نظر شما چنین چیزی ممکن است؟“

من در کمال تعجب گفتم،” خوب نه، چنین چیزی امکان ندارد.“ ایشان ادامه دادند، ”در این سانحه یک چنین واقعه ای رخ داده است، به این شکل که هواپیمای 120c_ دارای چهار موتور است که این چهار موتور مستقل ازهم عمل می کنند و اگر هر کدام از این موتورها نقص پیدا کنند، موتورهای دیگر می توانند به کارخود ادامه بدهند. خود من شش هزار ساعت با این نوع هواپیما پرواز داشته ام. گرچه در حال حاضر خلبان هواپیمای جنگنده هستم پرواز می کردم، بارها اتفاق افتاد که مثلاً یک موتور هواپیمای من از کار افتاد و من با سه موتور دیگر به پرواز ادامه دادم یا مثلاً هنگام فرود دو موتور از کار افتاده و من با دو موتور دیگر فرود آمده ام. اما در این هواپیمای شما، هر چهار موتور همزمان از کار افتاده است. یعنی همزمان، شیر بنزین و هوای هر چهار موتور بسته شده است.“ پرسیدم، یعنی آن را دستکاری کرده اند؟“ گفت، چنین چیزی امکان ندارد.“ گفتم، پس علتش چه می تواند باشد؟“ گفت ”ما هم نمی دانیم!

 

 ماهنامه شاهد یاران یادمان شهدای دولت /جمهوری اسلا می ایران/شماره 10 /شهریور ماه 1285/صفحه81

 

 


ارسال شده در توسط سرباز

دفاع مقدس علاوه بر تربیت و معرفی الگوها و چهره های بی نظیر معنوی و عرفانی، سبب معرفی فرماندهان استثنایی در عرصه نظامی و عملیات های پیچیده اطلاعاتی در عرصه دفاعی کشور نیز شد .


شهید حاج قاسم میرحسینی، متولد 1342 در یکی از روستاهای زابل و قائم مقام حاج قاسم سلیمانی در لشکر 41 ثارالله در دوران دفاع مقدس، یکی از همین چهره های ناشناخته نظامی و عملیاتی دوران دفاع مقدس به شمار می رود که رهبر معظم انقلاب در یکی از سخنرانی های عمومی خود از وی به عنوان یکی از چهره های استثنایی جنگ تحمیلی یاد کردند.


پیشکسوتان دفاع مقدس از این شهید کمتر شناخته شده به عنوان یک چهره نظامی و عملیاتی نابغه در میان فرماندهان نظامی دوران دفاع مقدس یاد می‌کنند که در سن 19 سالگی دوره های عالی فرماندهی را با موفقیت طی می کند و با بروز استعدادهای ویژه نظامی و اطلاعاتی‌اش، طی مدت کوتاهی با وجودی که کمتر از 22 سال سن دارد، به عنوان قائم مقائم لشکر 41 ثارالله انتخاب می شود.


لشکر 41 ثارالله همان لشکر معروف دوران دفاع مقدس است که اعضای آن از سه استان سیستان و بلوچستان، کرمان و یزد با محوریت حاج قاسم سلیمانی شکل گرفت و بعدها با نقش آفرینی‌های ماندگار شهید میرحسینی در جایگاه قائم مقائم لشکر، به اذعان فرماندهان دفاع مقدس هر جا جنگ به بن بست می رسد، این لشکر 41 ثارالله بوده که خط شکن می‌شد.


شهید میرحسینی در اویل دهه شصت بنا به تشخیص فرماندهان جنگ چند ماهی به لبنان می رود و در آنجا یکی از صحنه های عجیب اطلاعاتی در تقابل با صهیونیست ها را رقم می زند.


وی در چندین مرحله، شبانه با عبور از مرزهای جنوب لبنان و رژیم صهیونیستی و رساندن خود به تجهیزات نظامی صهیونیست، آرم سپاه و تصویر حضرت امام خمینی (ره) را روی تانک‌های صهیونیست‌ها نصب می‌کند. تکرار این اقدام از طرف وی، آن‌هم طی چندین مرحله، مقامات اطلاعاتی ارتش صهیونیستی را حیرت زده و دچار انفعال می کند و سبب تغییر برخی آرایش‌های نظامی و اطلاعاتی ارتش اسراییل در جنوب لبنان می شود. درباره نحوه این اقدام عجیب اطلاعاتی و عملیات روانی شهید میرحسینی ، تاکنون اطلاعاتی منتشر نشده و خود وی نیز هیچ‌گاه بعدها درباره چگونگی این اقدام سخنی نگفته است.


آن‌گونه که از گفته‌های همرزمان این شهید بر می‌آید، شهید میرحسینی با وجود مسئولیت بالای جانشین فرماندهی در لشکر 41 ثارالله، در بسیاری از مواقع خود شخصا برای عملیات شناسایی اقدام میکرده است. یکی از همرزمان وی درباره تبحر شهید میرحسینی در عملیات های اطلاعاتی و شناسایی چنین نقل می کند: "وی بقدری خونسرد و مسلط اقدام می‌کرد که در یکی از عملیات شناسایی، با نفوذ در مقر عراقی‌ها، در صف دریافت غذای سربازان بعثی می‌ایستد و هیچ کس به وی شک نمی کند."


حاج قاسم سلیمانی در وصف این شهید می گوید: "خدا را شاهد می گیرم که هیچ وقت در چهره شهید میرحسینی در سخت ترین شرایط هراسی ندیدم. انگار در وجود این مرد چیزی به عنوان ترس، هراس و تردید وجود نداشت. اگر در محاصره بود، همانطور صحبت می کرد که در اردوگاه صحبت می کرد. در حالی که رگبار گلوله از همه طرف می بارید و همه خوشان را در پناهگاه‌ها پنهان می‌کردند، اما این شهید عالی قدر می ایستاد و ما هم مبهوت حرکات او می‌شدیم."


حاج قاسم سلیمانی، شهید میرحسینی را "ناجی همه عملیات‌ها" لقب می‌دهد و می‌گوید:"در صحنه جنگ وقتی عراقی هاپاتک می‌کردند و فشار می‌آمد، همین قدر که در جبهه می‌پیچید که میرحسینی آمد، والله قسم انگار یک لشکر می‌آمد. من قطعا شهید میرحسینی را ناجی همه‌ عملیات‌ها می‌دانم.در هیچ عملیاتی شهید میرحسینی بدون زخم از صحنه خارج نشد. از تمام عملیات‌ها زخمی بر بدن داشت. حتی امروز نیز در ماموریت‌ها جای وی را خالی می‌بینم. خداوند این توفیق را به من داد که تقریباً از عملیات والفجر یک تا این اواخر که خیلی هم بود در خدمت ایشان باشم. من واقعاً این را می‌گویم؛ در میان شهدای جنگ تحمیلی دوستان بسیاری داشتم، اما هیچ‌کس را مانند ایشان ندیدم. در بعد فرماندهی، ایشان در جلسات همیشه صائب ترین نظرات را می داد."


شهید میرحسینی در صحنه نبرد همواره در بالای خاکریزها می‌ایستاد و عملیات را فرماندهی می‌کرد و هنگامی که درباره این اقدام به وی اعتراض می‌کردند، جواب می‌داد که "این تیرها فعلا قسمت من نیست."


طبق پیش بینی خود شهید میرحسینی که قبل از عملیات کربلای پنج گفته بود در این عملیات شهید می‌شود و پیشانی خود را به عنوان محل اصابت گلوله نشان داده بود، صبح عملیات کربلای پنج در 19 دی‌ماه 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه در حالی که 23 سال بیشتر سن نداشت، با شلیک تیر مستقیم دشمن بعثی به پیشانیش به شهادت رسید.

 


ارسال شده در توسط سرباز

چقدر بی تفاوت شده ایم نسبت به هم. 

یادمان رفته است پیوستگی مان با بنده های دیگر و از یک گوهر بودنمان در آفرینش.

نه زنبیل سنگین پیرزنی را میگیریم نه دست  نیازمندی را.

اگر ندای کمک بشنویم سکوت میکنیم، لال میشویم و کر.

اما لحظه ای درنگ،

با هم وارد ادبستان اهلبیت شویم و گوش فرا دهیم به کلام نورانی آل الله:

 حضرت امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند:هر مؤمنی که از برادر مؤمنش که به چیزی محتاج است، کمکش را دریغ کند در حالیکه او قادر به کمک بوده و یا می‌توانسته از دیگری پیگیری کند، در روز قیامت خداوند او را در حالی که روسیاه است و چشمش کبود است و دست‌هایش به گردنش آویزان، محشور می‌کند و ندا می‌آید که این خائنی است که به خدا و پیغمبر خیانت کرده است و سپس به سوی آتش امر می‌شود.

 کسی که توانایی کمک به مؤمنان را داشته باشد و به آن‌ها رسیدگی نکند خائن به خدا و رسول است! خدمت به خلق مربوط به گروه خاصی نیست. هرکس در هر مقامی که هست باید به قدر سهم و اندازه ی خودش به مردم خدمت کند

امام صادق علیه‌السلام است که می‌فرمایند: کسی که برای رفع حاجت و نیاز برادر مؤمنش قدمی بردارد مثل این است که خداوند را 9000 سال عبادت کرده در حالی که روزهایش روزه ‌دار بوده و شب‌هایش نماز شب به پا می‌داشته است

حضرت موسی علیه‌السلام از خداوند سؤال کرد: خداوندا! اگر تو بنده بودی، چه کار می‌کردی تا مقرب درگاه الهی شوی؟ خدا می‌فرمایند اگر من بنده بودم در زمین می‌گشتم و گره از کار بندگان باز می‌کردم.

                خدای مهربان توفیقمان بده گره گشای بندگانت باشیم، آمین

 


ارسال شده در توسط سرباز
<   <<   31   32   33   34   35   >>   >