مدتی پیش بر اساس تابلو راهنمای خیابان امام گرگان (مرکز استان گلستان) برای زیارت سه امامزاده سید ابراهیم، بی بی حور و بی بی نور وارد کوچه پس کوچه های این شهر شدم. وقتی به مدفن امامزادگان رسیدم دیدم بنای کوچکی است و جالبتر اینکه در داخل کنسولگری کشور کافر و اجنبی روسیه دفن شده اند. راستشو بخواهید شک تو دلم افتاد آخه مگه میشه امامزاده جزو ملک یک کشور بیگانه و کافر و ضد دین باشه؟!
تو این فکرها بودم که با یکی از دوستان عزیز گرگانیم که از بسیجی های عزیز و مبارزان قبل از انقلاب هم هست، موضوع را در میان گذاشتم که جواب ایشان شنیدنی بود: " قبل از انقلاب آدم های موجه و متدین که به این کوچه می رسیدند راهشونو کج می کردند و از مسیر دیگری می رفتند تا متهم به جاسوسی نشند"!
حدس ما درست بود و کشور ابرقدرت و شوروی آن موقع با استفاده از پوشش امامزاده با جاسوس ها و خبرچین های خودش که در ظاهر برای زیارت امامزاده ها می آمدند، ارتباط می گرفت و...
گفتم: به سلامتی، بیست روز دیگه از ماه مبارک مونده، خدا قبول کنه
گفت: بیست روز؟! فردا عید فطره
با تعجب گفتم: فردا؟!! شوخی می کنی، فردا یازدهم ماه مبارکه
گفت: خیلی خوش خیالی. تو هم مثل همون مسوول میمونی که میگه چهار سال از ریاستم مونده، یا آدمی که فکر می کنه حالا حالاها زنده و قبراقه و اگر هم مرگ و رفتنی هست برای همسایه است. (و البته چند تا مثال دیگه هم ردیف کرد و ادامه داد) همین فردا عید فطره، تا چشم به هم بزنی تموم شد؛ تا میتونی استفاده کن، هیچ لحظه و فرصتی را از دست نده
رفتم تو فکر، چقدر درست می گفت و یاد کلام حضرت حق در قرآن افتادم: " إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدًا وَنَرَاهُ قَرِیبًا " (معارج آیات 6 و 7)
بزرگان دین ما فرموده اند که اصول دین که عبارت باشد از توحید، نبوت و معاد ؛ تحقیقی اند و فروع دین تقلیدی. از روایات هم معلوم می شود مسلمان شناسنامه ای و کسی که بدون تحقیق و تعقل و بدونَ اطمینان علمی و قلبی اسلام بیاورد و حتی به آن نیز عمل کند رستگار نمی شود. این روایت تامل بر انگیز را بخوانیم و در خلوت خودمان بیشتر به آن بیاندیشیم که ظاهر ریشه گرفتاری های ما مسلمانها، مسلمان و مومن نبودنمان است:
روایت شده که امام کاظم فرمود :
در قبر به مؤمن گفته مى شود: پروردگارت کیست؟ پاسخ مى دهد؟ خداوند. آنگاه به او گفته مى شود: دینت چیست؟ پاسخ مى دهد: اسلام. سپس به او گفته مى شود: پیامبرت کیست؟ جواب مى دهد: حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) . بعد به او گفته مى شود: امامت کیست؟ و وى نام امامش را مى برد .
سپس به او گفتهمى شود: اینها را از کجا دانستى؟
پاسخ مى دهد: «اَمْرٌ هَدِانى اللهُ لَهُو ثَبَّتَنى عَلَیْهِ»
خداوند مرا به این امر هدایت نموده و بر آن استوار و ثابتنگاه داشت.
آنگاه به او گفته مى شود بخواب، خوابى که خواب آشفته اى در آن نمىبینى، بسان خواب عروس. پس درى رو به بهشت براى او گشوده مى شود؟ و از نسیم و بوىخوش بهشت بر او وارد مى شود.
اینجاست که مؤمن مى گوید: پروردگارا! در برپایى قیامتشتاب فرما، امید که من به سوى بستگان و اموالم برگردم.
و در قبر به کافر گفته مىشود: پروردگارت کیست؟ مى گوید: خداوند. آنگاه به او گفته مى شود پیامبرت کیست؟ پاسخمى دهد: حضرت محمّد (صلى الله علیه وآله). بعد گفته مى شود: دینت چیست؟ جواب میدهد: اسلام. آنگاه به او گفته مى شود: اینها را از کجا دانستى؟ وى مىگوید:
«سَمْیتُ النّاسُ یَقُولُونَ فَقُلْتُهُ.»
ـ شنیدم مردم چنین مى گویندمن نیز آن را گفتم.
اینجاست که آن دو( نکیر و منکر) با گرز چنان بر سر او مىکوبند که اگرثقلان (جن و انس) گرد هم آیند طاقت آن را نخواهند داشت
این روایت در کتاب سیاحت غرب ذکر شده است و بنده عینا از سایت اهلبیت نقل کردم
حکمت روزه داشتن بگذار باز هم گفته و شنیده شود
صبرت آموزد و تسلط نفس و زتو شیطان تو رمیده شود
هر که صبرش ستون ایمان بود پشتشیطان از و خمیده شود
عرفان سر کشیده گوش به زنگ کز شب غره ماه دیده شود
آفتاب ریاضتی که ازو میوه معرفت رسیده شود
عطش روزه می بریم آرزو کو به دندان جگر جویده شود
چه جلایی دهد به جوهر روح کادمی صافی و چکیده شود
بذل افطاری سفره عدلی است که در آفاق گستریده شود
فقر بر چیدهدار از خوانی که به پای فقیر چیده شود
شب قدرش هزار ماه خداست گوش کن نکته پروریده شود
از یکی میوه عمل که درو کشته شد سی هزار چیده شود
گر تکانی خوری در آن یک شب نخل عمر از گنه تکیده شود
چه گذاری به راه تو به کزو پیچ و خمها میان بریده شود
مفت مفروش کز بهای شبی عمرها باز پس خریده شود
روز مهلت گذشت و بر سر کوه پرتوی مانده تا پریده شود
تا دمی مانده سر بر آر از خواب ور نه صور خدا دمیده شود
در جهنم ندامتی است کزو دست و لبها همه گزیده شود
مزه تشنگی و گرسنگی گر به کام فرو چشیده شود به
خدا تا گرسنهیی نالید تسمه از گردهها کشیده شود
شهریار
شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد
ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
که محب صادق آنست که پاکباز باشد
به کرشمه ی عنایت نگهی به سوی ما کن
که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد
سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم
به کدام دوست گویم که محل راز باشد
چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی
تو صنم نمی گذاری که مرا نماز باشد
نه چنین حساب کردم چو تو دوست می گرفتم
که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد
دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد
قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران
اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد
سعدی
ای دو صد لیلا هلاک ناوک مژگان تو
ای دو صد مجنون اسیر طره زلفان تو
ای دو صد پیغمبر و ای صد هزاران مرد دین
مانده در تفسیر یک آیه از آن قرآن تو !
شعر دیوان نگاهت شعر را شرمنده کرد
متن مولانا بود دیباچه دیوان تو
حاتم طایی گدایی میکند بر درگهت
ای که میکائیل باشد تا ابد بر خوان تو
چون که اعجاز مسیحا می کنی باهر نفس
حق بداده جان عزرائیل در دستان تو
آسمان را رنگ زیبایی زده نقاش و لیک
کی بیابد التیام آبی چشمان تو
حق ز والیل سر زلف و ز والشمس رخت
خورده بس سوگند ها ای جان جان بر جان تو!
لایقم گردان سلیمانا که من شرمنده ام
جان ما قابل نباشد تا شود قربان تو
کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است
از جواهرخانه خالی نگهبانی بس است
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است
خلق دلسنگاند و من آیینه با خود میبرم
بشکنیدم دوستان دشنام پنهانی بس است
یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد
هفتصد سال است میبارد! فراوانی بس است
نسل پشت نسل تنها امتحان پس میدهیم
دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است
بر سر خوان تو تنها کفر نعمت میکنیم
سفرهات را جمع کن ای عشق، مهمانی بس است!
" فاضل نظری"