ز جهان دل برکندم تا شوری پیدا کردم
تو سیه گیسو کردی چون مجنون صحرا گردم
ز تو نوشین لب باشد هم درمان و هم دردم
دلم از خون چون مینا لبریز و من خاموشم
شب هجران جای می خوناب دل می نوشم
ز خیالت برخیزد بوی گل از آغوشم
تو سیه چشم از چشمم تا دوری من بیمارم
تو سیه گیسو هر شب در خواب و من بیدارم
تو لب میگون داری من اشک گلگون دارم
ز تو دل گر برگیرم از غم دیگر می میرم
به خدا دور از رویت از جان شیرین سیرم
رحیم معینی کرمانشاهی
هر که دارد سر سودای خدا بسم الله
هر که دارد غم مهمانی ما بسم الله
میزبانان سحر منتظر مهمانند
هر که خواهد سحر اهل بکا بسم الله
چشمه ی آب حیات است مناجات سحر
هر که دارد طلب آب بقا بسم الله
ماه ها منتظر ماه مبارک بودیم
آمد ای منتظران ماه خدا بسم الله
سفره بندگی ماه خدا پهن شده
سفره ماست کنار شهدا بسم الله
دیده وا کن که خدا در بر ما بنشسته
همنشین است خدا با فقرا بسم الله
شد هلال مه دلدار حلال همگان
رویت یار حلال است تو را بسم الله
دست ابلیس که بسته است امان ازاین نفس
باید ای نفس کنی ترک خطا بسم الله
یادی از تشنگی روز قیامت باید
باب افطار گشوده است به ما بسم الله
میهمانْ خانه ی ارباب کرم ماه خداست
ایها الناس سوی آل عبا بسم الله
روزه یعنی عطش روضه ی لب های حسین
هرکه دارد طلب خون خدا بسم الله
رحمت واسعه اینجاست سر کوی حبیب
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله
در رکاب پسر فاطمه باید جان داد
هر که خواهد شود اینگونه فدا بسم الله
به گردون ابرش از رحمت برآمد از دل دریا
که دریا شد از آن صحرا که صحرا شد از آن دریا
بخـار از دشت پیدا شد چو ترکان بخارایی
ز تیر ترکشش سـوزد سر خـارا ز بُن خـارا
زبان بگشود سوسن چون بشیر از مژدهی یوسف
زحسرت چشم نرگس همچنان یعقوب شد نابینا
پی معجز ز شاخ گل برآمد بلبل از شادی
تجلی کرد بر هر شاخ گل صد معجز موسی
علیِّ عالیِ اعلا، ولیِ والی والا
وصی سیدِ بطحا به حکمش جمله مـا فیها
قوام جسم را جوهر، زمانی روح را رهبر
کلام نیک پیغمبر، ولیّ ایزد دانا
حدیثی خاطرم آمد که میفرمود پیغمبر
به اصحابش شب معراج سرّ لیلة الاسرا
بطاق آسمان چهارمین دیدم من از رحمت
هزاران مسجدی اندر درون مسجد اقصی
بهر مسجد هزاران طاق، بر هر طاق محرابی
بهر محراب صد منبر، به هر منبر علی پیدا
ز پیغمبر چو بشنیدند اصحاب این سخن گفتند
که دیشب با علی بودیم جمله جمع در یک جا
تبسم کرد سلمان، این سخن گفتا به پیغمبر
بغیر از خود ندیدم هیچکس در نزد آن مولا
اباذر گفت با سلمان به روح پاک پیغمبر
نشسته بودم اندر خدمتش در گوشه ای تنها
بگوش فاطمه خورد این سخن گفتا علی دیشب
که تا صبح از درون خانه پا ننهد برون اصلا
که ناگه جبر ئیل از حق سلام آورد بر احمد
که ای مسند نشین بارگاه قرب او ادنی
اگر چه بر همه ظاهر شده بر صورتی اما
ولیّت از همه بگذشت، با ما بود در بالا
جنابش خالقی باشد که بر خلقش دو صد عالم
به هر عالم دو صد آدم به هر آدم دو صد حوا
به حکمش صد هزاران طور بر هر طور صد موسی
به هر موسی هزاران بیضه اندر بیضه صد عیسا
نه وصفش این چنین باشد که میگویند در عالم
زخندق جست و مرحب کشت اندر بیشهی هیجا
علی سریست در وحدت که باشد سِر بی همتا
علی خلقی است در خلقت که باشد خلقتش یکتا
چو این اوصاف را بشنید از وصف کمال او
گرفت انگشت حیرت بر دهانش بوعلی سینا!
ابو علی سینا
از پیغمبر سئوال شد:
یارسول الله، ما وقتی صحبتمون، حرفمون با یکی تموم میشه، پایان کلاممون، او را به خدا می سپاریم، به بیان پارسی می گوییم خداحافظ و به زبان عربی می گوییم فی امان الله. اگر بدون خداحافظی کردن، در وسط سخن گفتن از او جدا بشیم، نوعی بی ادبی می پنداریم.
شما وقتی در معراج با خدا هم صحبت شدید ، پایان جمله که نمی توانستید به ذات خدا عرضه بدارید:تو را به خدا می سپارم!
آخرین جمله ی رد و بدل شده ، بین شما و خدا چه بود؟
حضرت فرمودند:
پایان صحبت، خداوند سبحان به من گفت: "یاعلی"
من نیز به خدای خود " یا علی" گفتم؛ این آخرین جمله بین من و ذات مقدس خدا بود.
منبع: کتاب سخن خدا ص71 - زندگانی چهارده معصوم ص 49 - معراج ص13
آیت الله العظمی مرعشی نجفی فرمودند شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم. آن شب در عالم خواب دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشسته ام و وجود مبارک مولا امیرالمومنین (علیه السلام) با جمعی حضور دارند .حضرت فرمودند: شاعران اهل بیت را بیاورید. دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند. فرمودند: شاعران فارسی زبان را نیز بیاورید. آن گاه محتشم و جند تن از شاعران فارسی زبان آمدند .فرمودند: شهریار ما کجاست؟ شهریار آمد .حضرت خطاب به شهریار فرمودند: شعرت را بخوان !
شهریار این شعر را خواند :
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهی هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمهی بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسکین در خانهی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو نای هردم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
آیت الله العظمی مرعشی نجفی فرمودند: وقتی شعر شهریار تمام شد از خواب بیدار شدم چون من شهریار را ندیده بودم. فردای آن روز پرسیدم که شهریار شاعر کیست؟ گفتند: شاعری است که در تبریز زندگی می کند .گفتم: از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید .چند روز بعد شهریار آمد. دیدم همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر (علیه السلام) دیدهام.
از او پرسیدم: این شعر «علی ای همای رحمت» را کی ساخته ای؟ شهریار با حالت تعجب از من سوال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساخته ام؟ چون من نه این شعر را به کسی داده ام و نه درباره آن با کسی صحبت کرده ام .مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی به شهریار می فرمایند: چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) تشریف دارند.حضرت , شاعران اهل بیت را احضار فرمودند: ابتدا شاعران عرب آمدند . سپس فرمودند: شاعران فارسی زبان را بگویید بیایند. آنها نیز آمدند. بعد فرمودند شهریار ما کجاست؟ شهریار را بیاورید! و شما هم آمدید. آن گاه حضرت فرمودند: شهریار شعرت را بخوان ! و شما شعری که مطلع آن را به یاد دارم خواندید .
شهریار فوق العاده منقلب می شود و می گوید: من فلان شب این شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم تا کنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار نداده ام .
آیت الله مرعشی نجفی فرمودند: وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت، معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده ، من آن خواب را دیده ام .ایشان چندین بار به دنبال نقل این خواب فرمودند: یقینا در سرودن این غزل به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی به این مضامین عالی بسراید. البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است و خوشا به حال شهریار که مورد توجه و عنایت جدش قرار گرفته است
ای مرغ سحر! صبح شد و یار نیامد
ای شب! چه شد؟ آن شمع شب تار نیامد
ای نخل! غریبی که به دامان سحرگاه
آبت دهد از دیده خونبار نیامد
ای چاه! امامی که ز سوز جگر خویش
میگفت به تو راز دل زار نیامد
خورشید ولایت که در اطراف فقیران
پوشید دل شب گل رخسار نیامد
فریاد برآرید ز دل، منبر و محراب!
کای مسجدیان حیدر کرار نیامد
هر شب ز غم فاطمه میسوخت و میگفت
آمد سحر و قاتل خونخوار نیامد
با اشک نوشته است به رخسار یتیمی
مادر! پدرم از پی دیدار نیامد
مظلومترین رهبر تاریخ علی بود
بی یارتر از او به جهان یار نیامد
سازگار
باز کن در، یا الهی آمدم
با تمام رو سیاهی آمدم
باز کن در، خوب یا بد آمدم
سابقه دارم مجدد آمدم
من دگر آن عبد سابق نیستم
راست می گویم که عاشق نیستم
روزگاری با تو حالی داشتم
با نوافل اتصالی داشتم
لقمه از شبهه حتی دور بود
زندگی ها ساده، روزی جور بود
وضع من تغییر کرده سیدی
معصیت تأثیر کرده سیدی
یا اله المذنبین عفوت کجاست؟
هر چه از جودت روا داری به جاست
جز تو غفار الخطایا هست؟ نیست
مستحق تر از من آیا هست؟ نیست
کی گرفتار بلایت می شوم؟
کی سزاوار عطایت می شوم؟
مجرمم اقرار من را گوش کن
شعله خود خواهی ام خاموش کن
با بهانه آمدم سوی کریم
یارحیم ( اِصبر علی عبدٍ لئیم )
هست بیماری روحم لا علاج
من سرا پا احتیاجم احتیاج
برگه عفو مرا یارب بده
توشه یک عمر را امشب بده
هر چه بر من می پسندی آن بده
مستکینم لقمه ای ایمان بده
سائلم من رحمت جانانه را
با علی در می زنم این خانه را
ذکر قلب مضطر من تا لحد
یا امین الله فی ارضه مدد
احسان محسنی فر