عشق بدل گاه درد گاه دوا میدهد
جمله امراض را عشق شفا میدهد
گاه دوا را دهد خاصیت درد و غم
گاه دگر درد را طبع دوا میدهد
این صدف چشم من گاه گهر ریختن
همچو دل بحر و کان داد سخا میدهد
هست درو بحرها موج زنان وین عجب
بحر بود در صدف عشق چها میدهد
دم بدم اندوه و غم بر سر هم مینهم
باز دل تنگ را وسعت جا میدهد
حاصل ایام عمر هر چه بود غیر دوست
دین و دل و عقل و هوش کل بفنا میدهد
هر دمی از فیض جان گیرد و بازش دهد
آنکه ستاند دگر باز چرا میدهد
فیض کاشانی
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
شهریار
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم
منم و هزار حسرت که در آرزوی رویت
همه عمر من برفت و بنرفت هیچ کارم
اگر به دستگیری بپذیری اینت منت
واگر نه رستخیزی ز همه جهان برآرم
چه کمی درآید آخر به شرابخانه تو
اگر از شراب وصلت ببری ز سر خمارم
چو نیم سزای شادی ز خودم مدار بی غم
که درین چنین مقامی غم توست غمگسارم
ز غم تو همچو شمعم که چو شمع در غم تو
چو نفس زنم بسوزم چو بخندم اشکبارم
چو زکار شد زبانم بروم به پیش خلقی
غم تو به خون دیده همه بر رخم نگارم
ز توام من آنچه هستم که تو گرنهای نیم من
که تویی که آفتابی و منم که ذرهوارم
اگر از تو جان عطار اثر کمال یابد
منم آنکه از دو عالم به کمال اختیارم
غزلی از عطار
سیّد بن طاوس به سند معتبر از جمیل بن درّاج روایت کرده است که مردى به خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام آمد و گفت اى مولاى من سنّم بالا رفته است و خویشان من مُردند و مونسى ندارم و مى ترسم که مرا نیز مرگ دریابد. حضرت فرمود که برادران مؤ من صالح براى انس گرفتن بهترند از اقارب و اگر درازى عمر خود و خویشان و دوستان را خواهى این دعا را بعد از هر نماز بخوان : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ خدایا درود فرست بر محمد و آل محمد خدایا این مطلب را پیامبر راستگوى تصدیق شده که درود تو بر او و آلش باد فرمود که همانا تو فرموده اى من در کارى که مى کنم مردّد نشدم مانند مردّد شدنم در گرفتن روح بنده مؤ منم او مرگ را خوش ندارد و من هم ناراحتى او را خدایا پس درود فرست بر محمد و آل محمد و شتاب کن در فرج ولىّ خود و عافیت و یاریش و بد حالم مکن درباره خودم و نه درباره یکى از دوستانم. و اگر خواهى یک یک از دوستان خود را نام ببر و بگو: (وَ لافى فُلانٍ وَ لا فى فُلانٍ)بجای فلان اسم شخص گفته شود.راوى گفت : چون بر این دعا مداومت کردم چندان عمر یافته ام که از زندگانى ملول شده ام و این دعا بسیار معتبر است و در جمیع کتب دعا نقل شده است . مفاتیح الجنان، حاج شیخ عباس قمی رحمه الله علیه تذکر: پس از نماز صبح و نماز عشاء خوانده شود و بر آن مداومت داشته باشد. بهتر است که در دعایش والدین و اقوام و خویشاوندان را نیز نام ببرد.
اَللّهُمَّ اِنَّ رَسُولَکَ الصّادِقَ الْمُصَدَّقَ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَآلِهِ قالَ اِنَّکَ
قُلْتَ ما تَرَدَّدْتُ فى شَىْءٍ اَ نَا فاعِلُهُ کَتَرَدُّدى فى قَبْضِ رُوحِ عَبْدِىَ الْمُؤْمِنِ
یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَاَکْرَهُ مَسآئَتَهُ اَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجَّلْ
لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَالْعافِیَةَ وَالنَّصْرَ وَلا تَسُؤْنى فى نَفْسى وَلا فى اَحَدٍ مِنْ اَحِبَّتى.
شیخ مفید در کتاب خویش، پیام جامع، آموزنده و جالبی را از امام رضا علیهالسلام آورده است. امام این پیام را به وسیله حضرت عبدالعظیم حسنی به شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام فرستادهاند.
متن پیام این است:
بسم الله الرحمن الرحیم
ای عبدالعظیم! سلام گرم مرا به دوستدارانم برسان و به آنان بگو: در دلهای خویش برای شیطان راهی نگشایند.
و آنان را به راستگویی در گفتار و ادای امانت و سکوت پرمعنا و ترک درگیری و جدال در کارهای بیهوده و بی فایده فراخوان.
و به صله رحم و رفت و آمد با یکدیگر و رابطه گرم و دوستانه با هم دعوت کن، چرا که این کار باعث تقرب به خدا و من و دیگر اولیاء اوست.
دوستان ما نباید فرصت های گرانبهای زندگی و وقت ارزشمند خود را به دشمنی با یکدیگر تلف کنند. من با خود عهد کردهام که هر کس مرتکب اینگونه امور شود یا به یکی از دوستانم و رهروانم خشم کند و به او آسیب رساند از خدا بخواهم که او را به سختترین کیفر دنیوی مجازات کند و در آخرت نیز اینگونه افراد از زیانکاران خواهند بود.
به دوستان ما توجه ده که خدا نیکوکرداران آنان را مورد بخشایش خویش قرار داده و بدکاران آنان را جز، آنهایی که به او شرک ورزند و یا یکی از دوستان ما را برنجانند و یا در دل نسبت به آنان کینه بپرورند، همه را مورد عفو قرار خواهد داد اما از آن سه گروه نخواهد گذشت و آنان را مورد بخشایش خویش قرار نخواهد داد.
جز اینکه از نیت خود بازگردند و اگر از این اندیشه و عمل زشت خویش بازگردند، مورد آمرزش خواهند بود اما اگر همچنان باقی باشند، خداوند روح ایمان را برای همیشه از دل آنان خارج ساخته و از ولایت ما نیز بیرون خواهد برد و از دوستی ما اهل بیت نیز بی بهره خواهند بود و من از این لغزش ها به خدا پناه می برم.
متن حدیث:
بسم الله الرحمن الرحیم
یا عبدالعظیم!
أبلغْ عنّی أولیائی السلامَ وقل لهم: أن لا یجعلوا للشیطان على أنفسهم سبیلاً، ومُرْهم بالصدق فی الحدیث وأداء الأمانة، ومُرْهم بالسکوت وترک الجدال فیما لا یَعْنیهم، وإقبالِ بعضهم على بعض والمُزاوَرة، فإنّ ذلک قربة إلیّ. ولا یشغلوا أنفسهم بتمزیق بعضهم بعضاً، فإنّی آلیتُ على نفسی أنّه مَن فعل ذلک وأسخط ولیّاً من أولیائی دعوتُ الله لِیعذّبه فی الدنیا أشدّ العذاب، وکان فی الآخرة من الخاسرین. وعرِّفْهم أنّ الله قد غفر لمحسنهم، وتجاوز عن مسیئهم، إلاّ مَن أشرک به أو آذى ولیّاً من أولیائی أو أضمر له سوءً، فإنّ الله لا یغفر له حتّى یرجع عنه، فإنْ رجع وإلاّ نُزع رُوح الإیمان عن قلبه، وخرج عن ولایتی، ولم یکن له نصیب فی ولایتنا، وأعوذ بالله من ذلک.
« اختصاص، شیخ مفید، صفحه 241 »
شنیدم که وقتی سحرگاه عید ز گرمابه آمد برون با یزید
یکی طشت خاکسترش بیخبر فرو ریختند از سرایی به سر
همی گفت شولیده دستار و موی کف دست شکرانه مالان به روی
که ای نفس من در خور آتشم به خاکستری روی درهم کشم؟
بزرگان نکردند در خود نگاه خدا بینی از خویشتن بین مخواه
بزرگی به ناموس و گفتار نیست بلندی به دعوی و پندار نیست
تواضع سر رفعت افرازدت تکبر به خاک اندر اندازدت
به گردن فتد سرکش تند خوی بلندیت باید بلندی مجوی
ز مغرور دنیا ره دین مجوی خدا بینی از خویشتن بین مجوی
گرت جاه باید مکن چون خسان به چشم حقارت نگه در کسان
گمان کی برد مردم هوشمند که در سرگرانی است قدر بلند؟
از این نامورتر محلی مجوی که خوانند خلقت پسندیده خوی
نه گر چون تویی بر تو کبر آورد بزرگش نبینی به چشم خرد؟
تو نیز ار تکبر کنی همچنان نمایی، که پیشت تکبر کنان
چو استادهای بر مقامی بلند بر افتاده گر هوشمندی مخند
بسا ایستاده درآمد ز پای که افتادگانش گرفتند جای
گرفتم که خود هستی از عیب پاک تعنت مکن بر من عیبناک
یکی حلقه? کعبه دارد به دست یکی در خراباتی افتاده مست
گر آن را بخواند، که نگذاردش؟ وراین را براند، که باز آردش؟
نه مستظهرست آن به اعمال خویش نه این را در توبه بستهست پیش
سعدی رحمه الله علیه
مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ما
غافل از آنکه خدا هست در اندیشه ما(مولانا)
نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم،
*نه سلامم نه علیکم،
*نه سپیدم نه سیاهم.
*نه چنانم که تو گویی،
*نه چنینم که تو خوانی ونه آن گونه که گفتند و شنیدی.
*نه سمائم،
*نه زمینم،
*نه به زنجیر کسی بسته و نه بردهی دینم
*نه سرابم،
*نه برای دل تنهایی تو جام شرابم،
*نه گرفتار و اسیرم،
*نه حقیرم،
*نه فرستاده پیرم،
*نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
*نه جهنم، نه بهشتم
*چنین است سرشتم
*این سخن را من از امروز نه گفتم،
*نه نوشتم،
*بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم.
*حقیقت نه به رنگ است و نه بو،
*نه به های است و نه هو،
*نه به این است و نه او،
*نه به جام است و سبو...
*گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم،
*تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را،
*آنچه گفتند و سرودند تو آنی ...
*خود تو جان جهانی،
*گر نهانی و عیانی،
*تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی
*تو ندانی
*که خود آن نقطه عشقی
*تو اسرار نهانی
*همه جا تو
*نه یک جای ،
*نه یک پای،
*همهای
*با همهای
*همهمهای
*تو سکوتی
*تو خود باغ بهشتی.
*تو به خود آمده از فلسفهی چون و چرایی،
*به تو سوگند که این راز شنیدی و
*نترسیدی و بیدار شدی
*در همه افلاک بزرگی،
*نه که جزئی ،
*نه چون آب در اندام سبوئی،
*خود اوئی،
*بهخود آی
*تا به در خانهی متروک هرکس ننشینی
*و به جز روشنی شعشعهی پرتو خود
*هیچ نبینی
*و گل وصل بچینی
*به خودآ.. .