روایت شده از صعصعه بن صوحان، که او بر امیرالمومنین وارد شد و از حضرت سوال کرد: شما برترید یا آدم ابوالبشر؟
امام فرمودند: زشت است که مرد از پاکی خود بگوید اما از آنجایی که خداوند نعمتی به من داده، برای بیان نعمتم به دیگران می گویم.
صعصعه پرسید: لم ذالک؟ برای چه شما از آدم برترید؟
امام فرمودند: خداوند متعال به آدم ابوالبشر فرمود: تو و همسرت در بهشت مسکن کنید و از همه نعمتها استفاده کنید، فقط از شجره گندم استفاده نکنید که در آن صورت از ظالمین خواهید بود، اما خداوند گندم را بر من مباح کرد. ولی من از نان گندم استفاده نکردم بدین معنا که بر هوای نفس خود غلبه کردم و از نان جو استفاده کردم و گندم را برای دیگران تقسیم نمودم.
دوباره صعصعه پرسید: یا امیرالمومنین شما برترید یا نوح؟
حضرت فرمودند: من از نوح برترم.
صعصعه سوال کرد: چرا؟
امام فرمودند: نوح قومش را بخاطر عدم پیروی نفرین کرد. ولی بعد از پیغمبر ظلمی را که مردم در حق من کردند بطوری که خار در چشم و استخوان درگلو داشتم صبر کردم و این امت را نفرین نکردم و فرزند نوح کافر بود ولی دو فرزند من سرور جوانان بهشتند.
صعصعه برای بار سوم سوال کرد یا امیرالمومنین شما برترید یا موسی پیغمبر؟
مولا علی فرمودند: من ازموسی برترم.
صعصعه سوال کرد چرا ؟
امام فرمودند: خداوند تعالی موسی را به سوی فرعون فرستاد تا فرعون را دعوت به حق کند. ولی موسی گفت: خدایا! خودت می دانی من در بنی اسرائیل کسی را کشتم و ترس دارم که به تنهایی به آن قوم برگردم پس برادرم هارون را به همراه من بفرست تا عقده از لسان و زبانم باز گشاید و به واسطه او دینت را تبلیغ کنم. اما وقتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم آیات اول سوره برائت را به دست من داد تا در بالای بام خانه خدا تلاوت کنم با آنکه که همه کسانی که در آنجا بودند خشم مرا در دل داشتند. ولی هیچ نترسیدم و با توکل برخدا آیات را بر بالای بام خانه خدا تلاوت کردم. پس من از موسی پیامبر خدا برترم.
برای بار چهارم صعصعه سوال کرد: یا امیر المومنین شما برترید یا عیسی پیغمبر؟
امام فرمودند: من از عیسی پیامبر هم برترم.
صعصعه سوال کرد چرا یا امیرالمومنین؟
امام فرمودند: مادر عیسی در بیت المقدس بود، چون زمان وضع حملش شد ندا آمد که از اینجا خارج شو زیرا اینجا مکان مقدسی است. مادر عیسی از بیت المقدس خارج شد و زیر درخت نخلی وضع حمل نمود. اما مادرم بنت اسد مشغول طواف بود تا اینکه دردزایمان به سراغش آمد، خواست که از مسجدالحرام خارج شود اما دیوار خانه خدا شکافته شد و ندا آمد فاطمه داخل شو. مادرم داخل خانه خدا وضع حمل کرد و من در خانه خدا به دنیا آمدم که هیچکس قبل از من و بعد از من در آنجا به دنیا نخواهد آمد.