در دفتراول«ص29»مولوی مشخصه انسان اگاه ومومن را بیان میکند انسانی که بیدار است ودرد را احساس می کند مانند کسی است که در هنگام بیماری درد را احساس می کند واگر بیماری احساس درد نداشته باشد دلیل بر فلج بودن سلسله اعصاب آن بیمار می باشد نه اینکه درد وجود نداشته باشد.پس این یک اصلی است که هر آنکس در جامعه درد ی را احساس میکند دلیل بر آگاهی و زکاوت و هشیاری او دارد .آنان که دائم به درگاه خدا مینالند و استغاثه میکنند دلیل بر اینست که دردی را احساس میکنند که مردم غافل از احساس آن عاجزند. و به قول حافظ:
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیم شبی رفع صد بلا بکند
زملک تا ملکوتش حجاب بردارند هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند
آنان که دلباخته مناجات پروردگارند ، حجاب های گوناگون و حتی حجاب های نور از پیش چشمشان برداشته میشود، پس یکی دیگر از رموز و اسرار شناخت استغاثه و مناجات با خداوند است که انسان را از راههای مخصوص خودش در اینصورت هدایت مینماید.
حسرت وزاری گه بیماری است وقت بیماری همه بیداری است
آن زمان که می شوی، بیمار تو می کنی از جرم استغفار تو
می نماید بر تو زشتیِ، گنه می کنی، نیّت، که باز آیم به ره
پس یقین گشت اینکه بیماری ترا می ببخشد هوش وبیداری ترا
پس بدان این اصل را ای اصل جو: هر که را درد است، او، بردست بو
هرکه او بیدارتر، پردردتر هرکه او، آگاهتر، رخ زردتر
گرزجبرش آگهی زاریت کو بینش زنجیر حباریت کو
در دفتر اول (ص37) درباره گریه کردن انسان به خاطر خوف خدا و اینکه چنین اشکی چه قدر ارزشمند است بیان بسیار زیبایی دارد.دراینجا لازم به ذکر است که در کتب حدیث مانند اصول کافی درباره گریه کردن از خوف پروردگار و گریه بر گناهان بسیار تأکید شده است و امامان معصوم ما نیز در مناجانهایشان گریه های طولانی داشتند و گریه های صادقانه یکی دیگر از اسرار و رموز شناخت میباشد.در همین زمینه شهید آوینی بیان جالب دارد:
"گریه، تجلّی آن اشتیاق بی انتهایی است که روح را به دیار جاودانگی و لقائ خداوند پیوند میدهد و اشک آب رحمتی است که همه تیرگی ها را از سینه می شوید و دل را به عین صفا، که فطرت توحیدی عالم باشد ، اتّصال می بخشد..."
شهید آوینی
هر سیل که از خون جگر خواهد خاست در وادی عشق راهبر خواهد خاست
هر خوشدلی که آن زپندار نشست بگری که همه به گریه بر خواهد خاست
عطّار
چون جان ودلم زسیر چون برق شدند مستغرق او زپای تا فرق شدند
این فرعونان که در درونم بودند از بس که گریستم همه غرق شدند
عطّار
چون خدا خواهد که مان یاری کند میل ما را جانب زاری کند
ای خنک چشمی که آن گریان اوست ای همایون دل که آن بریان اوست
آخر هر گریه آخر خنده ای است مرد آخر بین، مبارک بنده ایست
هر کجا آب روان، سبزه بود هر کجا اشک روان، رحمت شود
باش چون دولاب نالان چشم تر تا زصحن جانت بر روید خُضر