لوتی قدیما به داش مشتی هایی می گفتند که مرام داشتند و نان و نمک سرشون می شد. بزرگ بودند و خیلی راحت از خلاف و تقصیر ضعفا می گذشتند ولی در مقابل قلدر و گردن کلفت تا آخر و تمام قامت می ایستادند. بدون اینکه کسی بفهمه دست ضعیف بیچاره ها را می گرفتند، ادعا نداشتند ولی خیلی جربزه داشتند. پروانه وار به مولا علی و آقا قمربنی هاشم عشق می ورزیدند. خدا بیامرزه امام خمینی که تشریف آورد و از بسیج و بسیجی گفت تازه فهمیدیم بسیجی همون لوتی و داش مشتی بامرام خودمونه.
قبل انقلاب نوجوانی به یکی از داش مشتی ها گفت: این بدن خوش تراشت فدای آقام ابوالفضل العباس، اما یه خال کوبی کم داره. داشه برا اینکه دل بچه نشکنه پرسید: چی بکوبند؟ نوجون گفت: قلبی بکشند رو بازوی راستت توش بنویسند "عشق من مادر"؛ بعدش همون بچه اومد و گفت منظور از مادر، مادر عباس و حسین و دختر پیامبره وا...
مدتها پیش تو یکی از مساجد زنجان یکی از داش مشتی ها رو دیدم داشت وضو می گرفت. رو دست و بازوش همه خالکوبی بود. همه می گفتند از بچه های دلاور جبهه و جنگه. بهش گفتند اخوی خالکوبی گناه داره، در جواب گفت: هر وقت این خالها رو می بینم برای روح امام صلوات می فرستم که یادم باشه کی بودم و امام منو کجا رسوند.
الان هم بسیجی های بی ادعا، با اون همه فداکاری بی منت که برای نظام و انقلاب و کشور کردند، بی مهری می بینند و تیکه می شنود و تحقیر می شوند به حساب نادانی و نفهمی اون فلک زده ها می ذارند و خم به ابرو نمی آورند و چه زیباست این بزرگی و مرام و عزت...